دنیا نهایت دیدگاه کوردلان

دنیا نهایت دیدگاه کوردلان

در ادامۀ بحث «بصیرت» (جلسۀ 8، 2 جمادی‌الثانی 1441) به تبیین موضوع «دنیا نهایت دیدگاه کوردلان» می‌پردازیم.

با جانمان به مدینةالنبی سفر کردیم و شاهد اتفاقاتی پس از رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودیم که در اثر بی‌بصیرتی امت اسلامی رخ داد. دیدیم که فتنه‌ها و پدیده‌های متضاد روزگار چه بر سر عقاید و باورهای مسلمانانِ عابد، عالم، عارف، زاهد و محب بدون بصیرت می‌آورند که شاید از شرک و کفر بدتر باشد.

آری؛ بی‌بصیرتی چنان توجیهاتی برای برآورده کردن خواسته‌های نفس و غریزه، عَلم می‌کند که کل مراتب وجود، بالا و پایین می‌شود و انسان متوجه نمی‌شود که کیست و کجاست و کارهایی از او سر می‌زند که خودش هم فکرش را نمی‌کرد.

بصیرت را بینایی دل و شکوفا شدن جوانه‌های فطرت در نفس و قلب معرفی کردیم که آثارش در فتنه‌های شخصی، اقتصادی، سیاسی و... مشخص می‌شود.

به امید اینکه انوار فاطمی، بذرهای قوای درونی به خصوص سمع و بصر ما را شکوفا کند و یک تصمیم انقلابی در تغییر ماهیت خودمان بگیریم، فرازهایی از فرمایشات رهبر انقلاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دربارۀ «بصیرت» را مرور می‌کنیم:

«بصیرت وقتی بود، غبارآلودگی فتنه نمی‌تواند آن‌ها را گمراه کند، آن‌ها را به اشتباه بیندازد. اگر بصیرت نبود، انسان ولو با نیت خوب، گاهی در راه بد قدم می‌گذارد. شما در جبهۀ جنگ اگر راه را بلد نباشید، اگر نقشه‌خوانی بلد نباشید، اگر قطب‌نما در اختیار نداشته باشید، یک وقت نگاه می‌کنید می‌بینید در محاصرۀ دشمن قرار گرفته‌اید؛ راه را عوضی آمده‌اید، دشمن بر شما مسلط می‌شود. این قطب‌نما همان بصیرت است». (15/7/88)

«باید بصیرت داشت. آنچه که انسان از نخبگان جامعه و جریانات سیاسی و گروه‌‌های سیاسی انتظار دارد، این است که با این حوادث، با این خطوط دشمن، با بصیرت مواجه بشوند؛ بابصیرت. اگر بصیرت وجود داشت و عزم مقابله وجود داشت، خیلی از رفتارهای ما ممکن است تغییر پیدا بکند؛ آن‌وقت وضعیت بهتر خواهد بود. بعضی از کارها از روی بی‌بصیرتی است. این محورهایی که عرض شد این خطوط دشمن را ما در عمل خودمان و در اظهارات خودمان باید محاسبه کنیم و باید این‌ها را در محاسبات خودمان بگنجانیم، که اگر اظهارنظری هم می‌خواهیم بکنیم، با توجه به این‌ها باشد؛ عمل و اقدامی می‌خواهیم بکنیم، با توجه به این‌ها باشد؛ ببینیم آیا داریم به دشمن کمک می‌کنیم یا نه. این به نظر من چیز مهمی است». (2/7/88)

«جوانان عزیز! بسیجیان عزیز! هر جای کشور که هستید، این بصیرت را روزبه‌روز زیاد کنید. نگذارید بعضی از نیازهای مادّی و مسائل کوچک، جلو بصیرت‌ها را بگیرد. بصیرت‌ها را حفظ کنید و دشمنتان را بشناسید. دشمن، ترفندهای گوناگون دارد؛ و آن ملتی موفّق می‌شود که فریب نخورد. دشمن سعی می‌کند آرزوهای انقلابی را در نظر یک ملّت مؤمن، کوچک کند. سعی می‌کند نیازهای مادّی و کوچک را در نظر او بزرگ کند. نیاز مادّی هم نیاز است، اما از جان که بالاتر نیست! ملتی که در راه خدا، جان برایش نثار کردنی است، آن‌جایی که میدان مبارزه با دشمن است، نیازهای دیگر چه تأثیری می‌تواند داشته‌باشد؟!» (27/7/71)

در ادامه پلی می‌زنیم به فرمایشات امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در موضوع بصیرت. حضرت در خطبۀ 133می‌فرماید:

"إِنَّمَا الدُّنْیا مُنتَهى بَصَرِ الْأَعْمى، لا یبْصِرُ مِمَّا وَراءَها شَیئاً، وَ الْبَصِیرُ ینفُذُها بَصَرُهُ، وَ یعْلَمُ أَنَّ الدّارَ وَراءَها فَالْبَصِیرُ مِنْها شاخِصٌ، وَ الْأَعْمى إِلَیها شاخِصٌ، وَ الْبَصِیرُ مِنْها مُتَزَوِّدٌ، وَ الْأَعْمى لَها مُتَزَوِّدٌ".

«این است و جز این نیست که دنیا نهایت دیدگاه کوردلان است، که آن سوى دنیا را نمى‏نگرند، اما انسان آگاه، نگاهش از دنیا عبور کرده از پس آن سراى جاویدان آخرت را مى‏بیند. پس انسان آگاه به دنیا دل نمى‏بندد و انسان کوردل تمام توجه‏اش دنیاست. بینا از دنیا زاد و توشه برگیرد و نابینا براى دنیا توشه فراهم مى‏کند».
 

طبق فرمایش مولا انسان بصیر، قرارگاه ابدی را وراء کرۀ زمین می‌بیند و نه غیر آن. لذا پرده‌های ظاهر را خرق می‌کند[1] و ماورای اتفاقاتی که بنا به خاصیت دنیا پیش می‌آید را می‌بیند. بدین ترتیب به عمق هستی که ولایت و وجود منبسط است راه می‌یابد. چنین انسانی مدام به پا می‌خیزد، حرکت می‌کند و با استفاده از ابزار برای ابدیتش توشه می‌گیرد و اسماء و صفات الهی را ظهور می‌دهد.

درمقابل، انسان کوردل چشم دل را در استخدام چشم سر و به عبارتی اصل را در استخدام ابزار می‌گیرد و تمام توجهش به دنیاست[2]. از همین‌رو با قوانین زمینی، انس می‌گیرد و با اقبال و ادبار دنیا خوشحال و ناراحت می‌شود و یک عمر در این خوشحالی و ناراحتی کاذب، در تردد و بالا و پایین شدن است.

این دسته از انسان‌ها گمان می‌کنند طبیعت و آنچه می‌دهد هدف خلقت آن‌هاست. در حالی که ابر و باد و مه و خورشید و فلک همگی در کارند تا شرایط تشکیل نطفۀ انسانی در زمین فراهم شود. سپس این نطفه حرکت کند و به جسمی تبدیل شود که آمادۀ پذیرش صورت اسماء الهی باشد.

نطفه این مسیر را تکویناً می‌یابد و به سمت ملاقات ربّش حرکت می‌کند[3]. به همین ترتیب در حرکت تشریعی هم باید با اختیارش مطابق تکوین حرکت کند. اما چه بسیار انسان‌هایی هستند که بدون توجه به سیر حرکت تکوینی‌شان نه جامعیت اسماء را در خود می‌بینند و نه حتی به افلاک و سیارات و کرات دیگری که برای ادامۀ حیات انسان در گردش‌اند توجه دارند. تمام شناختشان محدود می‌شود به شناسایی کرۀ زمین و آنچه در آن است. خودشان را هم متوهمانه مالک این محدودها می‌دانند.

 درحالی که طبق حدیث قدسی، همۀ هستی به خاطر انسان، آفریده شده است[4]. چون فقط اوست که شایستگی خلافت خدا بر روی زمین را دارد و با دو قوۀ سمع و بصر، می‌تواند شاکر باشد[5]؛ یعنی ارزش وجودی‌اش را ببیند و بشناسد و یا دچار کفران شود؛ یعنی ابزار را به جای اصل درنظر بگیرد. البته قرار نیست دنیا را کنار بگذارد؛ بلکه باید نگاهش به دنیا نگاه ابزاری باشد تا با خراب شدن ابزارها نفسش هم رو به خرابی نرود.

آری؛ انسان بصیر در مسیر انجام وظیفه همیشه قادر، بانشاط، نورانی و در برابر تمام پدیده‌ها توانمند است. چرا که تمام عوالم از جمله کرات و سیارات دیگر، شرح انسان هستند؛ یعنی با خواصشان درون او هستند و انسان جامع تمام این‌هاست. پس کدام پدیده می‌تواند مانع حرکت او شود؟

با این همه کم نیستند کسانی که فکر می‌کنند تمام هستی‌شان همین کرۀ زمین است! لذا وقتی صاحب فرزندی هم می‌شوند توجه ندارند که این نوزاد جامع تمام هستی و خلیفۀ خداست. او را هم محدود در زمین و تمام توجهش را به ابعاد دنیایی او معطوف می‌کنند؛ بی‌آنکه به فطرتش توجه کنند. در هر پیشامدی که برای کودکشان اتفاق می‌افتد خودشان هم همراه او ناله می‌کنند و نمی‌توانند عملاً به فرزندشان نشان دهند که حوادث دنیا در مقابل بزرگی او چیزی نیستند.

انسان کوردل خودش را کوچک می‌کند و غیر خودش را بزرگ؛ درحالی که همه چیز در مقابلِ حتی آدمیزاد و نه انسان به معنای واقعی‌اش، کوچک است؛ مخصوصاً پدیده‌های روی کرۀ زمین که "کلُّ مَنْ عَلَیهَا فَانٍ"[6]. خدا انسان را در این دنیای کوچک خلق کرده است تا بزرگ‌ترین شود و در سیر برزخی و قیامتی‌اش تمام افلاک در قبضۀ او باشند و تحت تسخیرش. حیف نیست که بدون هیچ سیر و حرکت و عروج، جهانی باشد بنشسته در یک گوشه و خودش را برای دنیای فانی بخواهد؟!

واقعاً چرا باید یک انسان، میدان وسیع خلیفةاللّهی‌اش را محدود به یک نقطه کند که با وزیدن بادی از کنارش به خود بلرزد؟

چرا نباید قدرت داشته باشد که در همین دنیا ببیند بعد از مرگش کجا زندگی خواهد کرد تا دیگر از مرگ خود و دیگران نترسد؟ چرا مانند مولایش فریاد برنیاورد که "لَوْ کشِفَ اَلْغِطَاءُ مَا اِزْدَدْتُ یقِیناً"[7]؟ مولایی که با بصیرت، می‌داند کجا می‌رود و هیچ پرده‌ای درمقابلش نیست؛ می‌داند که جسدش را روزی در همین زمینی که مهدش بود می‌اندازد و به جایگاه حقیقی‌اش که خصوصیات وجودی دارد می‌رود تا برای ابد در آنجا تغذیه کند؛ همان تغذیه‌هایی که خداوند شمه‌ای از آن را در سورۀ انسان معرفی کرده است. تغذیه و اطعام حقیقی انسان، نشستن بر سر سفرۀ خلیفةاللهی است که تا قیامت به واسطۀ ولایت فاطمی گسترده است و حقیقت آیۀ "إِنَّمَا نُطْعِمُکمْ لِوَجْهِ اللَّه"[8] نیز به همین اطعام اشاره دارد.

سخنان علامه جعفری دربارۀ این فراز از نهج‌البلاغه

علامه جعفری(رحمه‌الله) در شرح فرازی از فرمایشات مولا که پیش از این آورده شد می‌نویسد[9]:

«چند جملۀ فوق در معرفی دنیا و بینایان و نابینایان به‌قدری دارای اهمیت است که اگر بگوییم: اگر قدرتمندان و اداره‌کنندگان جوامع بشری محتوای این چند جمله را برای بشریت، تعلیم می‌نمودند و آن‌ها را برای تطبیق آن در عمل در مسیر زندگی تربیت می‌نمودند، تاریخ بشر از این سقوط و تباهی‌ها نجات پیدا می‌کرد و حقیقتاً مسیر تکامل را می‌پیمود، یک سخن صحیحی را گفته‌ایم. همچنین اگر بگوئیم بشر گرفتار هزاران مشکلات و بدبختی‌ها نیست، بلکه او گرفتار یک خطای عظیم است، حرفی به‌گزاف نگفته‌ایم. این خطای عظیم عبارت است از همین جهل مهلک دربارۀ دنیا و ملاک بینائی و نابینائی و استمرار و پافشاری به این جهل که بشر هر چه پیشتر می‌رود، بر مشکلات خود می‌افزاید و دنیای بی‌کرانه را برای خود یک زندان تنگ‌تر از روز پیشین می‌نماید. نگرانی شدید در آن است که همین بشر به جهت سودپرستی و لذت‌گرایی و خودکامگی‌های سخت افراطی سقوط کند، باز نفهمد که این سقوط از کجا سرچشمه می‌گیرد».

آری؛ ملاک بینایی یک انسان به داشتن چشم نیست؛ همچنانکه ملاک حب و بغض، عواطف و غرایز نیست؛ ملاک عمر او از تولد تا مرگ، ملاک سعادت او ثروت و مقام و...، ملاک بقا و فنای او بودن و نبودن در کرۀ زمین و ملاک زیبایی‌اش داشتن چشم و ابروی زیبا نیست. بلکه ملاک بینایی انسان، داشتن بصیرت و ملاک بودن او نفس و وجود اوست.

در گذشته که خبری از این همه اختراع و اکتشاف نبود انسان با قدرت بازوی خود بسیاری از کارها را انجام می‌داد و لذا چندان وابسته به ابزار نبود. قدرت و نشاط و آرامش بیشتری هم داشت و گرفتاری‌اش کمتر بود. اما امروز با این همه پیشرفت، مشکلات بشر هم بیشتر و دنیا برایش به یک زندان تنگ، ولی پر از ابزار پیشرفته تبدیل شده است. به گونه‌ای که اگر قبلاً انسان‌ها در جنگ تن به تن کشته می‌شدند امروز ویروس‌های ناشناخته، قاتل جان انسان‌ها شده است. با این حال، بشر با این همه بدبختی و سقوط نمی‌داند ریشۀ مشکلاتش کجاست و باز هم بیش از پیش به دنبال ابزار می‌دود؛ بی‌خبر از اینکه ابزار او را به سمت سقوط می‌کشاند.

علامه در ادامه می‌فرماید: «در جملات مورد تفسیر، بیان درد و درمان اساسی بشر چنان صریح و محکم و قابل فهم و استناد آمده است که بعد از کتب آسمانی الهی، در هیچ کتابی نیامده و از مغز هیچ متفکری غیر از انبیای عظام(علیهم‌السلام) خطور نکرده است، به اضافۀ اینکه جملات فوق را امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب(علیه‌السلام) فرموده است»؛ هم‌او که عین آگاهی و وجود بود و می‌فرمود: "إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی"[10]. ما نیز شیعۀ این انسان والا هستیم؛ اما چرا باید این خطبه‌های مولا لابه‌لای نهج‌البلاغه خاک بخورد و ما بهره‌ای از این سخنان گهربار نبریم؟!

«اگر دقت کنیم، این قانون را در وجدان صاف خویشتن خواهیم یافت: آنچه که وجودش از بالا شروع می‌شود در پایین پایان نمی‌پذیرد. وجود آدمی با آن همه استعدادها و عظمت‌ها که در امتداد تاریخ از خود نشان داده و ادیان الهی آن‌ها را اثبات و حکما و دانشمندان آن‌ها را توضیح داده‌اند، نمی‌تواند سر از این خاکدان بیرون بیاورد، مقداری از مواد پاکیزۀ طبیعت را به مدفوع تبدیل نموده و مقداری البسه بپوشد و معادن و سرمایه‌های زمین را مستهلک بسازد و لحظاتی بخندد و لحظاتی بگرید و ساعت‌هایی شادان و ساعت‌های دگر اندوهگین گردد و روزی پیروز و روزی دیگر با شکست مواجه شود و سپس یک یا چند عدد مانند خود، موجوداتی بی‌هدف را روی این کرۀ خاکی برای کشتن و کشته شدن و بردگی به هوی و لذت رها کند و سپس اعضای کالبد بدن خود را با آن همه استعدادها و امکانات بدون بهره‌برداری از آن‌ها به عالم طبیعت که از آن گرفته بود، به خود همین عالم تحویل بدهد و برود. با این تفاوت که موقع سر برآوردن از عالم طبیعت، به وسیلۀ فعالیت‌های مثبت و شکوفائی قوانین هستی وارد عرصۀ زندگی می‌شود و موقع رفتن، همۀ اجزاء موجودیت خود را بدون اختیار و دودستی تقدیم مار و مور و سایر حشرات زمینی می‌نماید و در بعضی از جوامع هم، آن اجزاء را طعمۀ آتش می‌نمایند که به خطای وجود خود پی ببرد بعد از این هرگز به فکر شکوفائی وجودی نیفتد! نه هرگز، حقیقت چنین نیست که کامل به حرکت بیفتد و در پایان کار در بدترین سراشیب پستی‌ها سقوط کند!

 هیچ آیینه دگر آهن نشد / هیچ نانی گندم خرمن نشد

هیچ انگوری دگر غوره نشد / هیچ میوه پخته با کوره نشد

خویشتن را نشناخت مسکین آدمی / از فزونی آمد و شد در کمی

 خوشتن را آدمی ارزان فروخت / بود اطلس خویش را بر دلق دوخت

 صد هزاران ما و که حیران اوست / او چرا حیران شده است و مار دوست؟!»

ما می‌بینیم که تمام افلاک در کارند تا زمین برپا باشد و موجودی به نام انسان در آن زندگی کند. اما برای چه؟ برای اینکه درنهایت زیر خاک، خوراک مور و ملخ شود؟! چه خلقت مسخره و عبثی! حتی اگر دید خدابین هم نداشته باشیم باید بفهمیم که زمین با عناصر چهارگانه و موالید سه‌گانه‌اش (جماد، نبات و حیوان) جای انسان نیست و تنها ابزاری است برای او. چه برسد به اینکه معتقد به الله و عاشق ولایت باشیم و خود را نه در افلاک، بلکه در معیت با الله بدانیم.

انسان با سرمایۀ اسماء الهی قدم در دنیا گذاشته است تا هر چه بزرگ‌تر می‌شود از ابزار استفاده کند و نفسش را عروج دهد[11]. نه اینکه بعد از گذشت ده‌ها سال از عمرش باز هم از خدا بخواهد که رفاه دنیایی‌اش را تأمین کند تا بتواند در زندگی نفس راحتی بکشد! البته منظور این نیست که انسان، ضروریات زندگی را نداشته باشد؛ اما نباید میل دلش به دنبال زیاد کردن دنیایش باشد.

بسیار دیده‌ایم زنانی را که به سن یائسگی رسیده‌اند و با تغییر هورمون‌ها دیگر خود به خود میلی برای بچه‌دار شدن و سر و کله زدن با بچه‌ها را ندارند. کاش همۀ ما در میل به دنیا هم یائسه می‌شدیم و با گذر عمر، نگران کم و زیاد زندگی دنیایی نبودیم! اگر خدا چیزی از دنیا به ما می‌داد آن را ابزاری می‌گرفتیم برای صعود نفسمان و از آن استفاده می‌کردیم. اگر هم نمی‌داد میلی برای داشتنش نداشتیم. یا اگر میل به ثروت داشتیم فقط برای آن بود که با آن مشکلات دیگران را برطرف کنیم؛ نه اینکه برای شخصِ خود بخواهیم. آن وقت خانه‌هایمان اینقدر از کالاهای تزیینی و لوکس پر نمی‌شد؛ کالاهایی که پول هر کدام می‌تواند گِرهی از مشکلات افراد نیازمند جامعه را باز کند.

«آدمی در تکاپوهای زندگی به هر هدفی که برسد، اگر آن هدف او را تخدیر نکند و شخصیت و استعداد کمال‌طلبی او را تباه نسازد، خود را از آن هدف بالاتر دیده، چشمش به دنبال اهداف عالی‌تر خواهد بود. ... بدیهی است که چنین تقاضای افزایش و بالاتر رفتن از هر موقعیت ممتاز که به دست می‌آورید، یک امر خیالی نیست. زیرا واقعا جدی است و لذا اگر انسان برای به دست آوردن هدف منظور خود با تلاش و مایه‌گذاری منطقی، موفق نشود، خود را متضرر می‌بیند نه اینکه سودی از او سلب شده باشد؛ یعنی او تصور می‌کند که چیزی از دست داده است، نه اینکه به دست نیاورده است. این احساس ناشی از آن است که شخصیت انسانی با آن ماهیت و هویت و استعدادها و عظمت‌ها و ارزش، مافوق همۀ اهدافی است که برای خود طرح می‌کند و برای رسیدن به آن‌ها تلاش می‌کند. دو بیت زیر را از مولوی دقت فرمایید:

 لطف شیر و انگبین عکس دل است / هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است

پس بود دل جوهر و عالم عرض / سایۀ دل کی بود دل را غرض!

معنای این دو بیت چنین است که هر آن چیزی که در این دنیا دارای لطف و زیبایی و امتیاز است، وابسته به جوهر آدمی است که آن‌ها را دریافت می‌کند. شما شیر و انگبین را که از غذاهای لطیف است بریزید به گلوی گاو و گوسفند و ماهی و شیر و پلنگ، آیا آن لذت و تأثیر را که در شما ایجاد می‌کند در آن جانوران هم ایجاد می‌نماید؟! نه هرگز، زیرا آن لذت و تأثیر مثبت مربوط به ساختمان وجودی شما است که به خود شما مخصوص است. همچنین مقام و زیبایی و سلطه و علم و غیرها. همۀ این امور با نظر به ماهیت و ساختمان وجودی شما مطلوب و دارای امتیاز می‏باشند؛ بنابراین، نباید جوهر و شخصیت انسانی، خود آن‌ها را هدف نهایی حیات خویشتن قرار بدهد».

بسیاری از چیزهایی که گمان می‌کنیم دلمان می‌خواهد سایۀ خواست حقیقی دلمان هستند. ولی سایه که ثمری ندارد. باید از این سایه‌ها بگذریم تا به خواست اصلی دلمان که لقای خداست برسیم.

«با توجه به این مطالب روشن می‌شود که چرا کسی که این دنیا را مقصد نهایی تلقی کند کور است؟ کور یعنی کسی که می‌تواند ببیند، ولی نمی‌بیند. کدامین انسان است که با بینایی و مغز و روان معتدل خود، حقارت این دنیا را در برابر شخصیت و جوهر عظیم خود نبیند!؟ اما بینایان، این دنیا را با همۀ جاذبیت‌هایش و با همۀ امتیازات مطلوبی که دارد، گذرگاهی می‌بینند که با حرکت اختیاری و با هدف‌گیری والا در آن حرکت می‌کنند و هر لحظه به مقصد نهایی خود نزدیک‌تر می‌گردند. فقط با درک این حقیقت است که می‌فهمد مسافرتی که در عرصۀ هستی شروع کرده است، هنگامی شایستگی پیدا می‌کند که بداند از کجا آمده است و به قول شیخ محمود شبستری:

دگر گفتی مسافر کیست در راه / کسی کاو شد ز اصل خویش آگاه

این همان حقیقت است که هستی‌شناس بزرگ امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرموده است: "اِن لم تَعلم مِن أینَ جئتَ لاتعلم الی أینَ تَذهب"؛ (اگر ندانی که از کجا آمده‌ای، نخواهی فهمید که به کجا می‌روی) و مسلم است که هیچ عاقلی نمی‌پذیرد که جان و من یا حیات و شخصیت و روان و روح از چند عنصر مادی ناآگاه به وجود آمده و سپس در مسیر حرکت تکاملی به جایی می‌رسد که جهان هستی را می‌تواند در گوشه‌ای دریابد».

 


[1] -فرازی از مناجات شعبانیه: "إِلهِی هَبْ لِی کمالَ الإنْقِطاعِ إِلَیک وَ أَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها إِلَیک، حَتی تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النورِ، فَتَصِلَ إِلی مَعْدنِ الْعَظَمَةِ"؛ خداىا کمال جدایى از مخلوقات را، براى رسیدن کامل به خودت به من ارزانى کن و دیدگان دل‌هایمان را به پرتوی نگاه به سوى خویش روشن کن تا دیدگان دل پرده‌های نور را دریده و به سرچشمۀ عظمت دست یابد.

[2] - منظور حضرت از توجه به دنیا توجه به زمین و آسمان و طبیعت و ستاره و خورشید و ماه و... نیست؛ بلکه اصالتی است که انسان به جلوات و فراز و فرود زندگی می‌دهد و بدون توجه به زندگی ابدی، همیشه نگران و دلواپس اموال، ازواج، اولاد و مساکن و تجارت و... است.

[3] - سورۀ انشقاق، آیۀ6: "إِنَّک کادِحٌ إِلَىٰ رَبِّک کدْحًا فَمُلَاقِیهِ"؛ اى انسان، حقاً که تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى کرد.

[4] -"خَلَقْتُ اَلْأَشْیاءَ لِأَجْلِکَ وَ خَلَقْتُکَ لِأَجْلِی"؛ من همۀ اشیاء را به خاطر تو خلق کردم و تو را هم به خاطر خودم آفریدم.

[5] - سورۀ انسان، آیۀ 3: "إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکراً وَإِمَّا کفُوراً".

[6] - سورۀ الرحمن، آیۀ26: هر چه بر روی زمین است فانی است.

[7] - کشف‌الغمة، جلد1، ص170: اگر پرده‌ها برداشته شود چیزی بر یقین من اضافه نمی‌گردد.

[8] - سورۀ انسان، آیۀ9: جز این نیست که شما را براى خدا اطعام مى‌کنیم.

[9] - شرح نهج‌البلاغه علامه جعفری، ج23، ص224

[10] - نهج‌البلاغه، خطبۀ10: همانا بصیرت من همواره با من است.

[11] - خداوند در قرآن هم انسان را به عروج نفس، ترغیب می‌کند: "تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَكُمْ"؛ بالا بیایید به سمت کلمه‌ای که میان ما و شما یکسان است؛ آیۀ 64 سورۀ آل عمران.

 



نظرات کاربران

//